نامه‌ی پنجم

ساخت وبلاگ

زیاد طول نمی‌کشه. به اندازه‌ی یه اعلامِ رضایتِ قلبی و خوندنِ یکی دو جمله و... بعد؟! می‌تونم ساعت‌ها بهت زل بزنم و قند تو دلم آب بشه. می‌تونم به آغوش بکشمت و به آغوش بکشیَم تا حل بشیم تو وجودِ هم و نبضم با ضربانت یکی بشه. می‌تونم هزار هزار کلمه به پای خنده‌هات بریزم و اونقدر از این زیباترین انحنای کلِ تاریخِ حیاتِ بشر بنویسم که جنگِ جهانیِ سوم بر سرِ یک ثانیه دیدنِ لبخندت باشه. منِ ناشاعر می‌تونم واسه دنیای پشتِ عینکت هزار هزار بیت غزل بنویسم و از فرداست که تمومِ کتاب‌فروشی‌ها پر از دیوانِ اشعارِ نگاهت بشه. می‌تونم از صدات اکسیرِ حیاتِ دوباره بسازم که با دمِ مسیحایی برابری کنه. حتی می‌تونم از احساسِ حسِ لمسِ دستات عصاره‌ی عشق بگیرم و بسپارمش به قاصدک‌ها تا کلِ شهر سرشار از عطرِ تنت بشه. و چهارمِ آبانِ سالِ بعد، کنارِ سالِ چند هزار و چندِ شمسی و قمری و میلادیِ صفحه‌ی اولِ تمامِ تقویم‌ها، سالِ یکمِ یکی‌شدنمون رو هم می‌نویسند. اینطوری می‌شه که برگِ جدیدی از تاریخ به اسمِ من و «تو» ورق می‌خوره.

 

همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 188 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59