بارون نمنم میبارید. بلندگوی سمتِ راستِ هندزفری رو گذاشتم توی گوشم و شروع کردم به قدم زدن. کافه، پارچهسرا، رستوران، کتابفروشی، بوتیک و نهایتاً فروشگاهِ لوازمِ کادویی. میخواستم واسه تولدِ دوستم جعبهی کادو بخرم واسه همین واردِ فروشگاه شدم. همهی قفسهها پر از خرس و شکلات و جعبههای قرمز و گل بودند و عدهی کثیری هم داشتند کادوی ولنتاین میخریدند. واقعاً نمیفهمم چرا باید ولنتاینی که اصلاً واسه ما نیست اینقدر برامون مهم باشه. و خب آخه خرس؟! حداقل به هم کتاب کادو بدید! :/
این رو دیشب توی وبلاگِ آقای خاص خوندم:
دختردار که بشم روزی هزار بار در گوشش آهنگِ "یه دختر دارم شاه نداره" را میخونم؛ اتاقش را پر میکنم از خرس و قلب های شکلاتی؛
هر روز میبوسمش و هر از گاهی حرفِ اول اسمش را با گلِ رز قرمز در جعبهای میچینم... آنقدر مهم بودنش را تاکید میکنم که خودش هم به این باور برسد؛
که فقط زمانی جنسِ مخالف را واردِ زندگیاش کند که آن بخش از نیازِ محبتهای دخترانهاش را فقط او بتواند تامین کند.
متوجهید چه میگویم؟
حیف است احساس دختری را که با جان و دل بزرگش کرده اید؛ یک غریبه که هنوز از راه نرسیده با چند خرس و شکلات و پاستیل دست خورده کند...