هفتمین روز از هفتمین ماهِ سال

ساخت وبلاگ

حرف زدن فقط و فقط با نگاه! کاری که از همان روزِ اول خوب بلدش بودی و ترجمه‌ی تک‌تکِ واژه‌های نگاهت کاری ست که من از روزِ اول ماهرانه انجامش می‌دادم. من نه تنها نگاهت که موسیقیِ حاصل از خش‌خشِ برگ‌های پاییزیِ زیرِ قدم‌هایت را هم ترجمه می‌کردم اما غرور دقیقاً همان چیزی‌ بود که مانعِ توقفم شد. رد شدن از تو عینِ خواستنت بود وقتی سلول به سلولِ دست‌هایم تمنای لمسِ شاخه گلی داشت که سعی داشتی از نگاهم پنهانش کنی. من از تو گذشتم اما مدام به این فکر می‌کردم که چه چیزِ این دخترکِ بی‌پروا و مغرور که حاضر است بمیرد اما هم‌رنگِ این جماعتِ رنگ‌باخته‌ نشود جهانِ تو را درگیر کرده. گذشتم اما اولین احساسِ حسِ عطرِ وجودت مانعِ فراموشیِ آن لحظه‌ی عجیب می‌شد. می‌دانی آخر اولین‌ها همیشه دشوارند. اولین روز، اولین برخوردِ تصادفی، اولین لحظه‌ی تلاقیِ دو نگاه، اولین تپشِ متفاوتِ قلب، اولین ترسِ حاصل از یک تجربه‌‌ی خاص، اولین جمله، اولین عکس‌العمل، اولین لبخندِ پنهان‌شده پشتِ یک چهره‌ی آرام، حتی اولین تصوری که از آینده‌ی جایگزینیِ الف به جای نون شکل می‌گیرید یا آخرین من به دنبالِ اولین ما، همه و همه از دشوارترین لحظه‌های ناب‌ِ این زندگی‌اند. آن روز من و تو میانِ همه‌ی این اولین‌ها گم شدیم. هفتمین روز از هفتمین ماهِ سال به وقتِ هفت و هفت دقیقه‌ی صبح! لحظه‌ای که برای اولین بار عشق توسطِ چشمانت برایم ترجمه شد...

همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 194 تاريخ : شنبه 8 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:00