همینطوری :)

ساخت وبلاگ
واردِ بخش که می‌شم دردهام رو می‌گذارم کنار و تمامِ دغدغه‌ام می‌شن مریض‌هام. حالشون رو می‌پرسم، براشون از خدامون سلامتی می‌خوام، پرونده‌شون رو نگاه می‌کنم و عمقِ لبخندشون رو با روزِ قبل مقایسه می‌کنم. همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 216 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 21:02

مهلا می‌گه هر وقت با وجودِ همه‌ی فاصله‌ها، یهو بدونِ اینکه بفهمی چرا، حالت بد شد، که این حالِ بد بخاطرِ بد بودنِ حالش باشه، یعنی این دوست داشتن جنسش فرق می‌کنه.منم می‌گم هر وقت برسی به جایی از زندگی ک همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 185 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59

زیاد طول نمی‌کشه. به اندازه‌ی یه اعلامِ رضایتِ قلبی و خوندنِ یکی دو جمله و... بعد؟! می‌تونم ساعت‌ها بهت زل بزنم و قند تو دلم آب بشه. می‌تونم به آغوش بکشمت و به آغوش بکشیَم تا حل بشیم تو وجودِ هم و نبض همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 188 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59

زمین از طوافِ خورشید دست کشیده. عقربه‌ها تکون نمی‌خورن. ماه تکه‌تکه شده. می‌شنوی صدای شیونِ آسمونِ رنگ‌پریده رو؟! جنگل تبر به دست شده. درخت‌ها نفس نمی‌کشن. دریا طغیان کرده. ماهی‌ها یکی یکی ساحل رو به همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 172 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59

درگیرِ دنیای خودم بودم که زهرا اومد نشست رو تختم. خیره شد به کاغذهای طرح‌دارِ مربعی‌ شکلی که روشون شعر نوشتم و از گیره‌های رنگی‌رنگیِ سمتِ راستِ تختم آویزون کردم. دونه‌‌دونه می‌خوندشون و چشم‌هاش پر از همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 199 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59

اونقدر بادکنکِ آبی و سفید باد کردم که نفسم بالا نمیاد. کیک توی یخچاله. برفِ شادی‌ها روی میزه. فشفشه‌ها هم کنارشون. صدای در میاد. صدام می‌کنی بیام کمکت کنم که خب نمیام. با همون لحنِ الکی مثلاً عصبانیت همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 169 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59

اسمش رو چی می‌شه گذاشت؟! نمی‌دونم. بذار اینطوری واست تعریف کنم. سرگیجه افتادنِ لیوانِ شیشه‌ای زمین خوردن با صورت و تموم برای همیشه من دیگه اون لبخندی که دوست داشتی رو ندارم   بنویس بیشتر بنویس بیشتر ا همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 174 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59

بعد از کلی پیاده‌روی بالاخره می‌رسیم. دستت رو می‌گیری سمتِ قله و می‌گی: «ببین باید بریم اون بالا.» می‌گم: «چندتا پله داره؟! خیلیه که.» می‌گی: «با هم می‌شماریمون.» آروم آروم می‌ریم بالا. حرف می‌زنی و ح همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 199 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 180 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59

گوشیش رو روی یکی از رگ‌های برجسته‌ی دستم کشید و با لبخند گفت چقدر این رگ خوبه واسه زدنِ آنژیوکت! لبخند زدم و به پشتِ دست‌هام خیره شدم. رگ‌هایی که خیلی بیشتر از قبل بیرون زدن یا بهتر بگم منی که هم‌چنان همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 174 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59

من ,اولویتِ, هیچ کس ,نبودم,. از آن ‌اولویت‌ها که می‌گویند اول تو دوم تو سوم تو.  من حتی ,اولویتِ, پنجمِ کسی هم ,نبودم,.هیچ‌کس نبود که بگوید تو‌ نباشی من هم نیستم.کسی نبود که برایش بگویم او نباشد من هم نیستم.و همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 1306 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59