آرام درِ اتاقم را باز میکند و حالم را میپرسد. همینطور که نگاهم را از نگاهش میدزدم میگویم خوبم و فقط کمی خسته شدهام و حوصلهی خواندنِ کتابهای قطور را ندارم. قانع نمیشود. واردِ اتاق میشود و در را میبندد. همچنان اجازه نمیدهم چشمهایم را ببیند. دوباره حالم را میپرسد و دوباره همان جواب را میشنود. برای بارِ سوم سوالش را میپرسد اما این بار از چشمهایم. همین که نگاهش میکنم بغضِ فروخوردهی همهی این چند روز میشکند و اشکها بیاختیار روی کتابم میچکند. همیشه همین ترفند را به کار میبرد و من همیشه شکست میخورم. آغوشش را برایم بازِ باز میکند. غرقِ آرامشِ وجودش میشوم و بلندبلند گریه میکنم. لبخندزنان موهایم را نوازش میکند و زیرِ گوشم زمزمه میکند که من از او قویتر و صبورترم! بعد هم از شیطنتهای دورانِ کودکیام میگوید و میخندد و درمان میشوم. به همین سادگی. مرهمِ زخمهایم، این صبورترین فرشتهی عالمِ آفرینش، هیچوقت نمیگوید دوستت دارم اما دستانش همیشه بوی دوستت دارم میدهد. همیشه...
+ میم مثلِ من، میم مثلِ تو، تویی که عطرِ بهشت در کلامت میرقصد.
+ گاهی نیاز به کسی داری که با تمامِ وجود در آغوشش گریه کنی و او نپرسد چرا.
همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 340 تاريخ : سه شنبه 29 خرداد 1397 ساعت: 23:56