مثلِ بعضی شبها که باید دوتایی، تنهای تنها به صبح برسانیم، از آن شبهایی که نه تو حوصلهی شام درست کردن داری و نه من حوصلهی شستنِ یک عالمه ظرف، شال و کلاه میکنیم و میرویم به همان رستورانِ همیشگی. همان میزِ دو نفرهی سفید رنگِ همیشگیِ کنارِ پنجره را انتخاب میکنیم، مینشینیم و خیره میشویم به آدمهای شهر. از آن بالا شهر خواستنیتر میشود. خوبیِ ارتفاع این است که آدم را از زمین و دغدغههایش میکَنَد. حرف میزنیم و میخندیم و تهِ دلمان ذوق میکنیم که یکدیگر را داریم اما بروز نمیدهیم. مثلِ همیشه چندین بار منو را بالا و پایین میکنیم و آخرش میشود همان همیشگی. میزهای کناری مدام پر و خالی میشوند و ما عمیقاً گرمِ صحبتیم. میدانی عزیزِ دلِ خواهر؟! من مغرورم اما تو مغرورتری. آدمهای مغرور به راحتی نمیگویند دوستت دارم! آدمهای مغرور وقتی یک شب از هم دور باشند چیزی از گلویشان پایین نمیرود. آدمهای مغرور دلتنگ که میشوند، فقط بغض میکنند تا دوستت دارم از چشمهایشان بچکد. مثلِ شبی که از طرفِ مدرسه با دوستانت راهیِ مشهد شدی. خانه بوی مرگ به خود گرفته بود. تماس گرفتم. همین که گفتی سلام همهی دوستت دارمهایم ریختند. اصلاً همین که وقتی بغض میکنم، برای اشکهایم امنترین آغوشِ دنیا میشوی و پابهپای من گریه میکنی یعنی تو مادرِ دومِ منی. همیشه که نباید همه چیز را به زبان آورد. بیا دوستت دارم را زندگی کنیم...
برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 305