این مایعِ حیاتِ سرخ

ساخت وبلاگ

خ

و

ن

از بچگی حسِ عجیبی داشتم به این کلمه. می‌گفتند بخاطرِ گرمیِ هواست. من هم باور کردم. اوایل عادی بود. بیشتر شد. آخرش رسید روزهایی که دیگر شیرِ آب را می‌بستم و سَرَم را می‌گرفتم پایین. لخته‌ی خون. ترس. وحشت. آخرش می‌میری حوا. یک روز هم زدم زیرِ گریه ولی نه بخاطرِ ترس. بخاطرِ خستگی. بیست دقیقه سَرَت را پایین بگیری و روشویی بشود پر از خون ولی بند نیاید. الان دیگر برایم عادی شده. دستمال‌کاغذی را می‌گیرم جلویش و به کار‌هایم می‌رسم. فقط وقتی خیلی ناگهانی می‌ریزد روی کتاب و کاغذهایم و گند می‌زند به آن‌ها عصبی می‌شوم. بعد از دو روزِ بد، امروز حالم خوب است. نوسان دارد دیگر. فقط روزی روزگاری فهمیدید حوا دیگر نیست بدانید آن‌قدر خون از دست داده که مُرده.

 

+ بعضی رفتارها و حرف‌ها ناراحتم می‌کند. مخصوصاً اگر طرفِ مقابل برایم قابلِ احترام باشد. اما در این دو روزی که حالم بد بود به این نتیجه رسیدم که دیگر از هیچ‌کس هیچ انتظاری نداشته باشم. من هم مثلِ خودشان رفتار می‌کنم  زین پس.

+ هیچ‌کس نمی‌تواند بفهمد چقدر منتظرِ این آهنگ بودم. ارزشِ این همه انتظار را داشت. :)

همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 187 تاريخ : جمعه 5 آبان 1396 ساعت: 18:47