نسیم همیشه هم به موقع نمی‌وزد

ساخت وبلاگ

فکرش را بکن.

پنجره باز باشد،

چای دم کشیده باشد،

موسیقیِ بی‌کلام در حالِ پخش باشد،

نسیم خیلی آرام بوزد و کتابِ تو را گشوده باشد درست روی همان صفحه‌ای که می‌خواستی بخوانی.

تو آب‌نبات را جا می‌دهی گوشه‌ی لپ‌ات،

لبخند می‌زنی و می‌خواهی بخوانی که ناگهان،

اسمِ کسی می‌افتد روی گوشیِ تلفن‌ات،

کسی که دلتنگش بودی.

نشانک را بگذار وسطِ صفحه،

نسیم همیشه هم به موقع نمی‌وزد.


+ گفتم چه خبره نکنه ازدواج کردید؟! گفتند نه ولی برامون دعا کنید :) گفتم ان‌شاءالله خیلی زود وسطِ دارالحجه به خواسته‌‌ی دلتون برسید بحقِ آقا. از تهِ تهِ دلم خواستم. نمی‌دونم چه مدت گذشت اما امروز، درست زمانی که از شدتِ سرماخوردگی خیلی بی‌حال با چشم‌های نیمه‌باز فقط از خدا می‌خواستم زودتر کلاسِ میکروب هم تموم بشه برگردم خوابگاه، وقتی استاد گفتند چند دقیقه‌ا‌ی استراحت کنید، سریع پنل رو باز کردم و با ستاره‌ی روشنِ وبِ فردِ مذکور مواجه شدم. بازش کردم. خوندم و راست شدم :| چشمام باز شدند و یه لبخندِ گنده نشست رو لب‌هام. عارفه گفت چی شد یهو از این رو به اون رو شدی؟! :| گفتم بیا بخون ببین چی شده. ببین بهم رسیدند. زیرِ سایه‌ی آقامون... دارالحجه... آقا احسان داماد شدند :) آخه چی بهتر از این :)


+ خیلی زود دامادیِ جنابِ نئو و رفیقشون آقا حسین و آقای سر به هوا و بقیه‌ی دوستان ان‌شاءالله :))


همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 204 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 4:04