همینطوری :)

ساخت وبلاگ
از روزِ اول به همه‌ی کسانی که اینجا اصطلاحاً خدمه هستند لبخند زدم و خسته نباشید گفتم. احساس می‌کنم عده‌ی زیادی از بچه‌ها با نگاهِ از بالا بهشون نگاه می‌کنند و این چیزی هست که آزارم می‌ده. یکی از خانم‌ همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 205 تاريخ : جمعه 19 بهمن 1397 ساعت: 8:04

صبحِ پنجشنبه با یکی از دوستانِ بلاگر رفتیم کتابخونه‌ی مرکزیِ دانشگاهِ فردوسی. وارد که شدیم نگهبان پرسید دانشجوی اینجا هستید؟! گفتم نه دانشجوی علوم پزشکی هستم. دوستِ بلاگر سریع گفت من دانشجوی اینجام. آ همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 205 تاريخ : جمعه 19 بهمن 1397 ساعت: 8:04

+ یک × نه + دو × نه حوا صبر کن + سه × دیوانه با سرعت شروع به دویدن می‌کنم. اصلاً زیرِ باران باید دوید. باید جیغ کشید و بلند بلند خندید و بی‌وقفه دوید. باید یک نفر باشد که پشتِ سرت بدود و تو را دیوانه همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 182 تاريخ : جمعه 19 بهمن 1397 ساعت: 8:04

گفتم: سخته. خیلی درد داره. گفت: آره سخته. دونستن همیشه درد داره. دیدی آدم‌هایی که نمی‌دونند از هفت دولت آزادند؟! بیخیالِ همه چی زندگی‌شون رو می‌کنند. ببین کاملاً دستِ خودمونه که بخوایم جاهل بمونیم یا همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 170 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 4:04

فکرش را بکن. پنجره باز باشد، چای دم کشیده باشد، موسیقیِ بی‌کلام در حالِ پخش باشد، نسیم خیلی آرام بوزد و کتابِ تو را گشوده باشد درست روی همان صفحه‌ای که می‌خواستی بخوانی. تو آب‌نبات را جا می‌دهی گوشه‌ی همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 203 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 4:04

اگه خواستی بیای زمستون بیا اگه خواستی زمستون بیای دی بیا اگه خواستی دی بیای ۲۶ام بیا اگه خواستی ۲۶ام بیای ۲ صبح بیا من از شبِ یلدا، هر شب به اندازه‌ی یک دقیقه بیشتر منتظرت می‌مونم :) انتظار با همه‌ی س همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 187 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 4:04

با هیجانی زایدالوصف گفتم من صحنِ جامعِ رضوی‌ هستم. تو کجایی؟! گفت الان می‌رسم. یکم بعد تماس گرفت و من برای اولین بار صداش رو شنیدم :) گفتم کجایی؟! گفت بچرخ بچرخ آها الان دقیقاً روبه‌روتم! وقتی دیدمش ی همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 207 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 4:04

هوا سرد بود. آروم آروم رفتم و نشستم همون جای همیشگی. صحنِ انقلاب، سمتِ راستِ گنبد، تقریباً در امتدادِ کفشداریِ شماره‌ی یک. نگاه کردم به گنبد و پرچمی که خیلی دلبرانه تکون می‌خورد. گوشی رو برداشتم تا با همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 196 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 4:04

اگر یک گوشه‌ی یکی از سرویس‌های دانشگاه، دختری با مانتوی آبی، شلوارِ آبی، کفشِ آبی و چادری که دو سه سانت از قدش بلندتر است دیدید که بدونِ توجه به نگاه‌ِ چپ‌چپِ بقیه، با لذت و شوق جز از کلِ ششصد و پنجاه همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 206 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 3:32

حوالیِ هفت و هفت دقیقه‌ی شب می‌رسم خانه. می‌نشینم روی صندلیِ کنارِ شومینه و تمامِ جزوه‌های باران‌خورده را رها می‌کنم. همین,, که تصمیم می‌گیرم چشمانم را ببندم نگاهم به لبخندت گرهِ کور می‌خورد. فوران می‌ک همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 199 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 3:32

شام رزرو نکرده بودم. حوالیِ ساعتِ هفت، مثلِ هر شب رفیق‌ جان اومد دنبالم که با هم بریم سلف. با لبخند گفتم من امشب شام ندارم تو برو. بعد هم تا جایی که می‌تونستم فرو رفتم توی کتابِ فیزیولوژی. چند دقیقه‌ا همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 198 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 3:32

می‌گم: هوا خیلی دو نفره‌ست. می‌گه: خب من و تو هم که دو نفریم! می‌خندم می‌خنده تفاوتِ نگاه. مهم نبودنِ بزرگترین دغدغه‌های من برای او و خیلی مهم بودنِ آرزوهای به ظاهر خیلی دورِ خودم برای من. دیشب، حوال همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 178 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 3:32

داشتم با عجله می‌رفتم محلِ توقفِ سرویس‌های دانشگاهمون. دردِ پام اجازه نمی‌داد مثلِ همیشه سریع راه برم. با خودم تند‌تند مرور کردم: یکاری کن پام خوب بشه. یکاری کن اینجا بمونم. باز کن این گره رو. (یه دعا همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 203 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 3:32

گفتم کسی توی زندگیمه که خیلی دوستش دارم. خیلی یعنی خیلی‌ ها. گفتند خودت بهش بگو. بخاطرِ احترامی که برای آقای دکتر قائل بودم گفتم چشم. برای من اصلاً جای بحث نداشت فقط نمی‌دونستم چطور بگم و عکس‌العملِ ی همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 188 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 3:32

جلسه‌ی دوم از یه جایی به بعد اصلاً نفهمیدم استاد دقیقاً داره چی می‌گه و عقب افتادم. دفترم رو بستم و خیره شدم به تخته. دلم می‌خواست بشینم همون وسط گریه کنم :| کلِ هفته یک بار هم محضِ رضای خدا جزوه رو ب همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 189 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 3:32

داشتم می‌رفتم بیمارستان. از جلوی ایستگاهِ اتوبوس حس کردم یکی داره دنبالم می‌کنه. واسه این که کاملاً مطمئن بشم مسیرم رو عوض کردم دیدم اونم مسیرش رو عوض کرد. یهو اومد کنارم و شروع کرد به حرف زدن. بدونِ همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 220 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 3:32

با این که کم‌اشتها نیستم اما وزنم همچنان داره کم می‌شه و من نمی‌دونم چرا. این روزها حتی توی هوای آزاد هم نفس کم میارم و نمی‌دونم چرا. یک هفته‌ای می‌شه که هر شب از خواب می‌پرم و احساس می‌کنم دارم خفه م همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 186 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 3:32

برای چندمین روزِ متوالی میلی به خوردنِ صبحانه و کلاً هیچی نداشتم. حاضر شدم، لبخند زدم، لبخند زد، خداحافظی کردم و زدم بیرون. مثلِ اکثرِ صبح‌های جمعه کلِ باهنر رو پیاده‌ رفتم و نشستم روی نیمکتِ ایستگاهِ همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 189 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 3:32

آنشرلی را می‌شناسید؟! دختری به شدت خیال‌پرداز و رویاباف که با کوه و جنگل و آسمان و گل و بوته حرف می‌زند، کنجکاو است و دوست دارد چیزهای جدید را تجربه کند، به شدت روی غرورِ دخترانه‌اش حساس است، برای خوشحال بودن به دنبالِ اتفاق‌های عجیب و غریب نیست، به شدت خوش‌قلب و مهربان است و اگر اشتباه کند به راحتی می‌پذیرد و عذرخواهی می‌کند، همواره به داشته‌هایش می‌نگرد و همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 333 تاريخ : سه شنبه 29 خرداد 1397 ساعت: 23:56

نشستم روی تختِ مقابلِ خانم دکتر و به چکمه‌هایم خیره شدم. خیسِ خیس بود. دی است و باران‌های دلبرش! مادر به لب‌های خانم‌ دکتر خیره شده بود و ایشان هم برگه‌ی آزمایشم را بررسی می‌کرد. بعد از چند دقیقه سکوت لبخندزنان گفتند که چیزِ چندان خاصی نیست. فلان (!) است که جای نگرانی ندارد فقط باید خیلی بیشتر مراقبِ تغذیه‌ام باشم و از این قبیل توصیه‌های پزشکی. بعد هم گفتند همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 372 تاريخ : سه شنبه 29 خرداد 1397 ساعت: 23:56